نظريه فمينيستي در روابط بين الملل (3)
نويسنده: عليرضا کوهکن*
4-3- فمينيسم پست مدرن
فمينيست هاي پست مدرن مفروضات هر دو گروه اصولگرا و ليبرال در مورد جنسيت را رد مي کنند. در حاليکه فمينيست هاي اصولگرا تفاوت هاي جنسيتي را مهم و ثابت و ليبرال ها آن را ناچيز مي شمرند، پست مدرن ها آنها را مهم ولي منعطف مي دانند (Goldstein, 1999: 117) آنها با فمنيست هاي اصولگرا هم عقيده اند که رئاليسم مفروضات پنهاني در مورد نقش جنسيت دارد اما وجود جوهري ذاتي در جنسيت زن و مرد را انکار مي کنند. آنها به ليبرال فمنيست ها انتقاد مي کنند که سعي دارند زنان را در ساختارهاي سنتي جنگ و سياست خارجي وارد نمايند. آنها معتقدند زنان ناظران منفعل يا قربانيان جنگي نيستند بلکه شرکت کنندگان فعال در جنگ هستند و به شيوه هاي مختلف به جبهه هاي جنگ کمک مي کنند (Goldstein, 1999: 133).
فمنيست هاي پست مدرن به دنبال شالوده شکني و انتقاد هستند تا توصيف. آنها مفاهيم يکپارچه اي مثل: زن، مرد، حقيقت و معرفت و ... را به چالش مي کشند. آنها به همه نوع اصالت گروي در همه انواع آن مخالفند و به دنبال شالوده شکني مقولات جنسيتي به منظور اثبات ماهيت تخيلي و غيرواقعي آنها هستند (Zalewski, 1993: 16). هدف اساسي اين قسم از فمنيست ها شالوده شکني و تضعيف مفروضات اساسي رئاليسم مي باشد. آنها تاکيد دارند، هويت و معاني از لحاظ اجتماعي ساخته شده اند. اين ديدگاه به اين علت اهميت دارد که معتقد است همه موضوعات مهم در روابط بين الملل و رهيافت هاي مطالعه آنها همه بر ساخته هستند (Whitworth, 1997: 24). آنها تاثيرات مخرب تقسيم زنانه و مردانه و به طور کلي تقسيم بندي دو قسمتي را به چالش کشيده اند. در اين ديدگاه جنسيت به عنوان فيلتر آگاهي حذف مي شود. آنها معتقدند جنسيت مقوله اي صرفاً از لحاظ اجتماعي ساخته شده نيست که بر جنس (sex) طبيعي تحميل شود بلکه خود جنس به لحاظ اجتماعي ساخته شده است و مقوله جنسيتي و جنسيت دستگاه توليد آن است (Linklater, Burchill, 1996: 215-216). به عقيده ويتورث اين ديدگاه از آنجايي که ظاهراً آزادي بيشتر به زنان بدون هر گونه هويت جنسيتي پيش پنداشته که توسط مردان يا زنان تعيين شده باشد، مي دهد مفيد مي باشد (Whitworth, 1997: 22).
4-4- فمنيسم راديکال
در اواخر دهه 1960 ظهور کرد و يک بينش کلي نگر درباره جهان سياست، اجتماعي، اقتصادي، روان شناختي و فرهنگي مردان بود. اين بينش معتقد است به دو گانگي جنسيتي ظالمانه اي که عامل مشترکي مي باشد که زير بناي اين کل را تشکيل مي دهد (Whitworth, 1997: 161). اين دسته از فمنيست ها معتقدند نابرابري هاي جنسيتي شکل اصلي نابرابري اجتماعي اند. مردسالاري نظامي جهاني است که در آن مردان بر زنان مسلط اند. آنها مي گويند که هيچ حوزه اي از جامعه از تبيين مردان بر کنار نيست و در نتيجه، بايد در هر جنبه اي از زندگي زنان که هم اکنون طبيعي تلقي مي شود، ترديد کرد و براي انجام امور شيوه اي جديد يافت (پاملا، کلر، 1376: 260-254). آنها معتقدند روابط سلسله مراتبي و تحکيم بين زن و مرد يکي از اشکال اساسي سرکوب مي باشد. مردان به دنبال تسلط بر زنان از طريق کنترل جنسيت، نقش توليد مثل آنها و نقش آنان در جامعه مي باشند و پدرسالاري جوامع بر نحوه ديد بر جهان تاثير گذاشته است. بر خلاف ليبرال ها آنها معتقدند همه ديدگاه هاي مردان تعصب آميز مي باشد و علوم اجتماعي نمي تواند از طريق توسعه مقولات و بررسي فعاليت هاي زنان تطهير گردد، زيرا تمام هنجارها و قوانين توسط تفکرات مردانه ايجاد و توسعه يافته اند. اين گروه در روابط بين الملل، مطالعه خود را معطوف به مطالعه زنان در جنگ و صلح نموده اند. اين گروه بر خلاف ليبرال فمنيست ها تنها به ثبت فعاليت زنان در جنگ و هنگام صلح نپرداخته اند، بلکه به بيان تفاوت نگرش هاي زنان به جنگ و صلح نيز توجه داشته اند. تا حد زيادي راديکال فمنيست ها معتقدند به علت اينکه زنان آرامش طلب و صلح طلب بوده و نگران زندگي مي باشند، لذا تنها اميدهاي نجات ما در عصر جنگ هاي اتمي مي باشند. آنها جنگ و سلاح هاي اتمي و مسابقه تسليحاتي را محصول تفکر مردانه مي دانند. از اين ديدگاه از آنجايي که مردان جنگ را به وجود مي آورند زنان مي توانند جنگ را خاتمه دهند و لذا براي جلوگيري از جنگ هاي اتمي خواستار دخالت زنان در فرآيند تصميم گيري هستند. آنها بيش از ليبرال ها انتقادات عميق و معرفت شناسانه به جريان اصلي روابط بين الملل وارد مي آورند و مفروضات متدولوژيک علوم اجتماعي مبتني بر بي طرفي ارزشي(1) را رد کرده و خواستار مشخص شدن حداقل مباني خاص هر تفکر شده اند (Whitworth, 1997: 17). آنها مفروضاتي از تئوري هاي کلاسيک روابط بين الملل به شيوه بي طرفانه ارزشي ساخته بودند را به چالش کشيده و بر اهميت توسعه حوزه روابط بين الملل فراتر از حوزه سنتي آن تاکيد دارند (Whitworth, 1997: 24). به عبارت ديگر آنها معتقدند تئوري ها تحت تسلط کساني که آنها را ساخته اند – مردان – بوده است لذا مسايل جنگ و امنيت اهميت يافته اند. آنها حوزه روابط بين الملل را توسعه بخشيده و بر مسايل سنتي روابط بين الملل و مسايل صلح تاکيد دارند (Whitworth, 1997: 30). فمينيسم راديکال جهان شمولي روابط مردسالاري را اثبات مي کند ولي نمي تواند شيوه اي را که مردان از آن طريق زنان را فرودست مي سازند و استثمار مي کنند به نحوي بسنده تبيين کنند. آنها همچنين تفاوت هاي موجود در تجارب زنان طبقات اجتماعي متفاوت و ايدئولوژي و فرهنگ را ناديده مي گيرند (پاملا، کلر، 1376: 260-259). همچنين آنها هنگامي که مي خواهند در مورد مسايل فراتر از شيوه سنتي روابط بين الملل بحث کنند، دقيقاً روشي همانند همتايان سنتي خود اتخاذ مي کنند (Whitworth, 1997: 19).
نتيجه گيري
در مجموع معرفت شناسي ديدگاه هاي فمنيستي روابط بين الملل بر بطلان دانش روابط بين الملل که مبتني بر مواضع ثابت هستي شناسي و ديدگاه هاي عيني معرفت شناسانه باشد، تاکيد دارند. فمنيسم به عنوان يک نظريه اجتماعي در کنار عمل اجتماعي، درصدد تغيير و تحول گفتماني در عرصه هاي مختلف است تا از اين طريق بتواند به آنچه هژموني انديشه ها و گفتمان هاي مردمدارانه تلقي مي کند، خاتمه دهد و با ارائه گفتمان بديل راه را براي سيطره شناخت مردانه اي که کم و بيش در ذات خودش سرکوب گر وزن هراسانه است بگشايد (مشيرزاده، 1384: 321). در عوض آنها بر اهميت در نظر گرفتن ادعاهاي تئوريک خود، در نظر گرفتن شرايط منازعات سياسي و ذهنيات زنان در سطوح شخصي، محلي، ملي، بين المللي، منطقه اي و جهاني تاکيد دارند. چالشي که فمنيست ها بر اين رشته وارد مي کنند آن است که معتقدند جنسيت يک متغير، عنصر اصلي تئوريک و مقوله شکل دهنده معرفتي بوده و معتقدند عمل واقعي روابط بين الملل از فقدان اين ديدگاه هاي فمينيستي رنج مي برد. فمينيست ها عملاً موفق شدند مفهوم جنسيت و بحث درباره موقعيت زنان در روابط بين الملل و چشم اندازهاي زنانه در اين عرصه را وارد مناظرات و گفتمان هاي آن کنند و حتي در بخشي از ادبيات روابط بين الملل که متعلق به جريان اصلي و حاکم آن تلقي مي شود نيز نويسندگان ديگر نمي توانند نسبت به اين مباحث بي توجه باشند. اين ديدگاه ها منظر تئوريک و سياسي جديدي را وارد ديسپلين روابط بين الملل مي نمايد که شالوده همه مفاهيم اصلي رشته از بازيگران و ساختارها گرفته تا اصول موضوعه آن را مي شکند (Linklater, Burchill, 1996: 241-243). به هر تقدير مباحث فمينيستي در اين رشته پس از دهه 1990 مطرح گشته و به شدت توسعه مي يابد و حداقل تاثير آن بر اين رشته ايجاد منظري جديد جهت نگريستن به آن مي باشد. در سال هاي اخير، با توجه به محدوديت هاي خاص هر يک از چشم اندازهاي فمينيستي در عرصه نقد شناخت هاي موجود و عرضه سناخت ها و گفتمان هاي بديل، برخي از فمينيست ها بر آن شدند که فمينيسم را به دستور کار نظريه انتقادي در معناي عام آن پيوند دهند تا از اين طريق بتوان از بصيرت هاي پسا ساختار گرايان در زمينه رابطه قدرت و شناخت، بر ساخته بودن شناخت و هويت،لزوم شالوده شکني از گفتمان هاي مسلط استفاده کرد (مشيرزاده، 1384: 322). به هر تقدير فمينيسم را مي توان به عنوان پنجره اي ديد که مي توان از آن به روابط بين الملل نگريست.
پي نوشت ها :
* دانشجوي کارشناسي ارشد پيوسته، رشته معارف و علوم سياسي، ورودي 1380 ، دانشگاه امام صادق (ع).
1- value- neutral
فهرست منابع و مآخذ:
1- بشيريه، حسين (1379) ، نظريه فرهنگ در قرن بيستم، تهران: موسسه فرهنگي آينده پويان تهران.
2- پاملا، ابوت و کلر، والاس (1376)، درآمدي بر جامعه شناسي نگرش هاي فمينيستي، ترجمه مريم خراساني و حميد احمدي، تهران: نشر دنياي مادر.
3- مشيرزاده، حميرا (1384)، تحول در نظريه هاي روابط بين الملل، تهران: سمت.
پايگاه نور ش 37
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}